محل تبلیغات شما



چرا همیشه احساس می کنیم

چیز کمی از دست داده ایم

و هنوز توان آن را داریم

که بهتر درهم کوبیده شویم

در برابر آن چه فردا از راه می رسد

انسان زمان را

و زمان انسان را

می فرساید

میان این همه خالی و بی جان

همچون هوای بارانی گذراست

شادی ها و لبخندها

و روزی همه چیز یخ می بندد

بر سکوی مرده شورخانه

نه عشق

و نه زندگی

هیچ چیز این جهان

مثل مرگ

خود را منصفانه میان ما تقسیم نکرده است.

 

******

زمین می چرخد تا مردگانش را هضم کند

و گورها به روی مان خمیازه می کشند

وحشت من 

چیزی فراتر از مردن است

این که خاک همه را به یک شیوه در بر می گیرد

و ناپاکیِ هیچ انسانی خاک را آلوده نمی کند

 

بخشهایی از دو شعر از سابیر هاکا

پ.ن. عنوان متن نام کتاب شعر سابیر هاکا است. این کتاب امسال به عنوان بهترین کتاب شعر امسال از دیدگاه خوانندگان در نشر چشمه برگزیده شد.

پ.ن. کتاب دلهره ی مدام گریختن را نشر چشمه چاپ کرده است.


یکی از چیزهایی که ارادت خاصی بهشان دارم، تقویم جلالی است که مو لای درز حساب و کتابهایش نمی رود. قربان قدرت خدا بروم از وقتی وارد ماه آبان شده ایم، باران در خانه مان را زده و همین طور یکنواخت و زیبا می بارد و جرجر بر پشت بام خانه ی هاجر بساط صدایش را پهن کرده است.

جوان تر که بودم عاشق این بودم که بروم و دستهایم را زیر باران رو به آسمان بگیرم و با دهان باز و چشمهای بسته، بشمارم چند قطره آب بطور تصادفی مرا انتخاب می کنند. حالا اما می نشینم و با صدای باران و رعد و برق سریال عاشقانه» را نگاه می کنم که البته امشب فصل اولش تمام شد و باید منتظر بمانم تا فصل دومش ساخته شود.

 

در باب سریال عاشقانه باید بگویم که علی رغم اینکه انتظار بالایی از مجموعه های ایرانی ندارم، به دلم نشست. 

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

مصرع بالا خلاصه ی این سریال است که فیلم نامه نویسان سعی کرده اند با هنرمندی ما را به این معنا برسانند. 

روزهای بارانی تان برقرار

عاشقانه هاتان بی ریا

خب، دارم کم کم به زندگی عادی بر می گردم. کلاسهای کارگاه دوباره برقرار شده، کلاسهای بچه ها، و پروسه ی بی پایان دندان پزشکی. 

تازگی‌ها علاقه مند به جناب اریک امانوئل اشمیت و آن نگاه عمیقشان به کند و کاو کردن در رفتارهای بشری و اخلاقیات شده ام. اگر شما هم مثل من فکر میکنید که ایشان آلمانی هستند، سخت در اشتباهی. ایشان یک فیلسوف فرانسوی هستند که دست بر قضا دستی هم در نمایش نامه نویسی و رمان نویسی دارند.

نمایشنامه های خیانت انیشتین و مهمانسرای دو دنیا را خواندم و دوست داشتم. در حال حاضر هم مشغول خواندن رمان آدولف ه » هستم. در این رمان نویسنده سرنوشت هیتلر در دو زندگی بررسی می کنند. هیتلری که در دانشکده ی هنر وین پذیرفته می شود و دانشجوی هنر می شود و هیتلری که در دانشگاه هنر مردود می شود. اوایل رمان هستم.

گرمای هوای تهران شکسته و هوا قابل تحمل و تا حدودی دلپذیر شده است. 

کتاب بسیار گران شده. 


 مقدمه ی کتاب دلهره ی مدام گریخت

در پستی در ششم آذر ماه شعری از کتاب دلهره ی مدام گریختن، سروده  سابیر هاکا، نوشته بودم که مباحثی را در پی داشت. حالا وفا به عهد کردم و سعی کردم بخشهای مهم مقدمه ی کتاب را برایتان بنویسم.

سابیر هاکا از معدود شاعرانی است که بصورت عیان در کتابش از خودش نوشته است و حجاب بین خود و خواننده را برداشته است.

قابل ذکر است که کتاب شعر او در رقابت با سه گانه ی خاور میانه برنده شد  و بهترین کتاب شعر چشمه از نظر خوانندگان معرفی شد.

البته به نظر من سه گانه بهتر است و در چنین رقابتی اول و دوم شاید چندان معنایی نداشته باشد.


امروز برف می بارد. اگر این برف کمی زودتر باریده بود می توانست حال دلمان را خوب کند. اما خیلی دیر بارید. حالا می بارد بر اندوه هزاران خانواده و آشنایی که این روزها داغدارند. سردی که بر داغ ببارد، فقط جرقه می زند. داغ دلشان بیشتر می شود

ادامه ی شعری که دیروز نوشتم انگار برای همین سروده شده:

 

چرا نمی تواند برف؟

 

چرا نمی تواند برف

بر گذشته ببارد؟

چرا نمی تواند برف 

این خیابان را ورق بزند؟

 

چرا، چه طور، چگونه سفر کنم؟

تو مرده ای

و فاصله ات از تمام شهرها یکی ست.

 

گروس عبدالملکیان

سه گانه ی خاور میانه

 


صادقانه بگویم، مادربزرگم عزیزترین دگیم بود که از دست دادم. من هر روز، از صبح تا ظهر پیشش بودم و بارها و بارها برایم قصه گفته بود. صدایش را همان سالها فراموش کردم و تنها سیمای زیبا و خندان و موهای بلند و مواجش در خاطرم مانده.

اما صدای گزارشگری که بانگ هشدارش، در تیتر نوشته آمده، صاف و رسا همچنان به گوشم می رسد

این کاری بود که جنگ با من کرد. این قدرت رسانه است که در عمق جانم خانه کرده است.

الان دوباره در وضعیت فوق العاده هستیم.

 

پ.ن. مگر چند بار به دنیا آمده ایم، که این همه می میریم ( گروس عبدالملکیان)


شب است 

و هم زمان

بغداد، دمشق

و من را می زنند

 

می نشینم رو مبل

دکمه را فشار می دهم

که شکنجه گرم را روشن کنم

 

اخبار چیزی از من نمی گوید

اخبار اخبار را می گوید 

که خبرها را پنهان کند

 

شب است 

و مورچه ها دارند

اندوه زمین را جابجا می کنند

 

شب است و چهره ام بیش تر به جنگ رفته است

تا به مادرم

 

شب است

و چشم هام

چون چاه های خرمشهر

به خون می رسد

 

شب است و آنکه تاریکی را

با هزاران میخ به آسمان کوبیده

انتقام چه چیزی را از ما می گیرد؟

سربازی دستش گلوله خورده

سربازی سینه اش

من اما گلوله از پوستم گذشته،

خورده است به گوشه ی خیالم

 

برای همین است

که در تمام شعرهایم

خون جاریست

 

شب است 

و ابرها دارند

ماه را در آسمان خاک می کنند

 

شب است 

و من باید

این قصه را از جایی شروع کنم:

 

گروس عبدالملکیان

کتاب: سه گانه ی خاور میانه

پ.ن. عنوان متن مربوط به شعر نیست

شعرها در کتاب اسم ندارند

 


تولد قمرتاج جانم برایتان بگوید که حدود چهار سال پیش نزدیکیهای تابستان بود که طبق سنوات گذشته با دوستان هم پیاله، کاسه ی چه کنم دست گرفته بودیم که تابستان بچه هایمان را چطور بگذرانیم. بله، همه می دانند همه می دانند » که ما نسلی بودیم که برای تابستانهایمان چندان برنامه ریزی خاصی نداشتیم و اوقات را جز مطالعه ی گاه گاهی کیهان بچه ها و مجلات قدیمی، غالبا به بطالت می گذراندیم. اما نسل های بعد از ما اوضاع بهتری دارند و چون غالبا تک فرزند هم هستند، والدین با
امروز دوم تیرماه است. دیروز خورشید گرفتکی بود البته نامحسوس در تهران و پریروز هم بهار تمام شد. همین دو اتفاق دست مایه ی این شده که این طرف و آن طرف بنویسند آخرین بهار قرن. آخرین کسوف قرن خوشبحال آنهایی که برایشان این اتفاق ها دست مایه ی جهشی در ذهنشان و برقی در سرشان است. این روزها که تقویم من ثابت مانده و پیش نمی رود، دیدن شادی دیگران، یا دلخوشیهای کوچکشان مایه ی دلگرمی ست. یک بازی بود که در کودکیهایم میکردم: می ایستادم درست وسط ترنج قالی.
در حال خواندن کتاب دانوب خاکستری هستم از نویسنده ی عرب خانم غادة السمان و ترجمه ی بسیار خوب همراه با پانویسهای مفید از خانم نرگس قندیل زاده. این کتاب را پیشتر آوریل عزیز معرفی کرده بود و باید بگویم بسیار خوشحالم که با این کتاب و نثر غادة السمان هم آشنا شدم و باید بگویم بسیار زیبا می نویسد. بخشهایی از کتاب برایم جالب بود در ادامه ی مطلب بازنویسی می کنم. * عنوان برگرفته از شعری از خانم سعاد الصباح شاعر و منتقد عرب اهل کویت است جدیدا دارم در دنیای ن عرب می
قمرتاج درونم خفه خون گرفته از پنج شنبه ی گذشته می خواهم بیایم و یک پست قمرتاجی بنویسم در باب تجربه ی جدیدم، اما هربار که شروع کردم قلم پیش نرفت و کلام به دلم ننشست. امشب نشستم و حلاجی کردم و دیدم واقعا نوشتن هم دل خوش می خواهد، حالا دل خوش هم نه، خاطرت باید آسوده باشد که بیایی و آسمان ریسمان به هم ببافی. می گویند در نوشتن ناخودآگاهِ آدم، پدیدار می شود. به نظر من گاهی همین ناخودآگاه، مانع نوشتن است.

زیاد در خاطرات دیگران کنجکاوی نکنید در خاطره‌ی هر شخصی چیزهایی هست که حتی می ترسد آنها را برای خودش آشکار کند. داستایوفسکی این روزها صفحات مجازی به آزارهایی که ن در جامعه دیده‌اند و سالها درباره‌اش سکوت کرده‌اند، می‌پردازند. خیلی دوست داشتم درباره‌اش، یعنی درباره‌ی خاطرات واقعی خودم از این آزارها و تعدی ها بنویسم. آزارهایی در راه مدرسه، در راه دانشگاه و حتی همین الان در حد رفتن تا سر کوچه در روز روشن.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها